داستان زیر از یک نویسندهی گمنام الهامبخش انتخاب عنوان “پارادایم نو” به عنوان زمینهی موضوعی امسال کنفرانس “تداکستهران” بود:
روزی مردی ساعتها به تلاش کرم ابریشمی که میخواست از پیلهاش سر بیرون بزند نگاه میکرد؛ پس از تحمل سختی بسیار بالاخره کرم ابریشم موفق شد تا روزنهی کوچکی در بدنه پیله بوجود آورد؛ اما بدن کرم بزرگتر از آن بود که از روزنه عبور کند؛ پس کرم ابریشم دوباره تلاش کرد؛ آنقدر زحمت کشید تا کاملن خسته و بیرمق شد و بدون حرکت سر جای خود باقی ماند؛ مرد که شاهد این منظره بود، تصمیم گرفت تا به کرم ابریشم کمک کند؛ پس با قیچیای که در جیب داشت پیله را کامل باز کرد تا کرم به راحتی بتواند از پیله خارج شود؛ اما، بدن پروانه نحیف بود و بالهای کوچک ضعیفی بر پشت داشت.
مرد به تماشای پیله ادامه داد و امیدوار بود که هر لحظه پروانه بالهایش را باز و پرواز را تجربه کند؛ اما هیچ اتفاقی نیفتاد؛ در حقیقت پروانه باقی عمر مجبور بود خود را روی زمین بکشد؛ این پروانه هرگز نتوانست پرواز کند؛ چیزی که مرد از روی مهربانی و (به حساب خود) عطوفت درک نکرده بود، این بود که پیلهی تنگ و تلاشهای طاقت فرسای کرم ابریشم برای بیرون آمدن از آن، در واقع روش طبیعت بود برای اینکه پروانه را تعلیم دهد تا بالهای قدرتمندی داشته باشد.
گاهی اوقات کمی تلاش بیشتر، چیزی است که ما را برای پذیرفتن پارادایمی نو آماده میکند؛ هر که از این تلاش سر باز بزند و به دنبال راههای میانبر باشد، از داشتن روحیهی خلاقانه و نوآورانه محروم میماند و نمیتواند به سمت سرنوشتاش پرواز کند.